پيام
+
*ياد دارم در غروبي سرد سرد
ميگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد ميزد:کهنه قالي ميخرم
دست دوم جنس عالي ميخرم
کاسه و ظرف سفالي ميخرم
گر نداري کوزه خالي ميخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهي کشيد بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نيست
اي خدا شکرت ولي اين زندگيست؟
بوي نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بي روسري بيرون دويد
گفت آقا سفره خالي ميخريد؟؟!!*
محمد جواد س
92/1/17
2-زندگي شيرين
الان زياده....جالب بود شاعرش رو يادم رفته؟